مارکسیسم ، خشونت و عدم خشونت

Persian translation of Italy: Debate in Rifondazione Comunista - Marxism, violence and non-violence by Dario Salvetti (March 2004)    

{ توضیح مترجم : مطلب زیر گوشه ای از مباحثات داخل حزب فونداسیون کمونیستی ( به معنای بازسازی کمونیستی و به ايتاليايي : ریفوندازیونه کمونیستا ) ایتالیا می باشد که با توجه به برخی نکات جالب طرح شده در متن و همین طور به منظور آشنایی با مباحثات چپ در نقاط دیگر جهان ترجمه آن مفید تشخیص داده شد . اصل مطلب از سایت www.marxist.com به سردبیری " آلن وودز " برداشته شده است .

حزب رفونداسیون کمونیستی ایتالیا در سال 1991 و با دو شاخه شدن حزب بزرگ کمونیست ایتالیا در شرایط اوایل دهه 90 بنیان گذارده شد . بخش بزرگتر حزب کمونیست به رهبری " آشیل اکچتو " لیدر وقت حزب با چرخشی شدید به راست تصمیم گرفتند که نام حزب را به " دموکراتهای چپ " ( که امروزه در صحنه سیاسی ایتالیا فعال است ) برگردانند و در مقابل گروهی دیگر به رهبری " آرماندو کوسوتا " در مخالفت با جریان دیگر با تشکیل کنگره ای در 9 ژوئن 1991 آغازبه کار حزب رفونداسیون کمونیستی را اعلام نمودند . در سال 1998 هم بخشی از همین حزب رفونداسیون به رهبري همان " آماندوكوسوتا " بر سر اختلافات پارلمانی انشعاب نموده و" حزب کمونیستهای ایتالیایی " را بنیان گذاردند . لیدر حزب تا سال 2006 " فاستو برتینوتی " ( که عقاید او در اینجا مورد نقد نویسنده قرار گرفته است ) بود و بعد از او " فرانکو جیوردانو" در این منصب قرار گرفته است . اين حزب سعی می کند جنبش ضد جهانی سازی ایتالیا را در عرصه سیاسی نمایندگی کند و پیوند خود را با آنچه " جنبشهای اجتماعی جدید " نا میده می شود مستحکم گرداند امری که مخالفت جناحهای تروتسکیست حزب را در پی داشته است . منتها تلاشش در این راستا و در گیرشدن بیش از حد در بازیهای پارلمانی ، این حزب را از تصویر حزبی انقلابی دارای نفوذ محکم و گسترده در طبقه کارگر دورو به تصوير احزاب " اوروکمونیست " که سنت نیرومندی هم در ایتالیا دارند نزدیک نموده است اما دغدغه ها و همین طور موقعیت و تاریخ این حزب آن را به موردی قابل توجه و بررسی در عرصه چپ اروپا بدل نموده است . ر- ك }

 

 

 

به موازات غرق شدن هرچه بیشتر جامعه در بحران ، طبقه حاکمه بیشتر و بیشتر به روشهای سرکوبگرانه برای برقراری کنترل روی می آورد . موقعیت بحران اقتصادی به نحو اجتناب ناپذیری توام با افزایش خشونت سازمان یافته توسط طبقه حاکم می باشد . جنگ عراق نمونه بارز این مساله است . بیش از 220 هزار سرباز به خارج از کشورهاي خودشان فرستاده شده اند .

زمان بسیاری لازم است تا فهرست تضادهای در حال گسترش و یا نقاط بحرانی در کشورهایی که به شکلی رسمی در حال صلح نامیده می شوند ( صلحی مبتنی بر گرسنگی ، بیکاری و فقر ) را ردیف کنیم . هر حركت انقلابي در آمریکای جنوبی با خشونت پلیس مواجه می شود . تنها در برآمد موج انقلابی در آرژانتین در سال 2001، 21نفر از تظاهر کنندگان توسط پلیس کشته شدند . 150 نفر از معترضین در فرایند انقلابی در بولیوی در سا ل 2003 جان خود را از دست دادند . در هنگامیکه این مقاله نوشته می شود { دقت کنید که این مقاله در سال 2004 به نگارش در آمده است . م . } انقلاب ونزوئلا در معرض تهدید دسته های گانگستر و آدمکش که توسط بورژوازی سازمان داده می شوند قرار دارد .

اينها تنها مواردی بسیار آشکار بودند اما کشورهایی وجود دارد که در آنها کشتار فعالین کارگری به یک سنت بدل شده است .

به عنوان مثال در کلمبیا و از زمان تاسیس CUT ( اصلي ترين فدراسیون کارگری کلمبیا ) ، 28 هزار فعال کارگری به قتل رسیده اند .

در چنین شرايطی ، دبیر PRC ( حزب رفونداسیون کمونیستی ایتالیا ) فاستو برتینوتی تصمیم به آغاز مباحثه ای برای ریشه کن کردن " خشونت " از پراتیک ، تاریخ و تئوری جنبش کارگری نموده است .

 

 

نقاط گرهگاهی بحث

 

" این ترکیب بین جنگ و تروریسم که به طور انحصاری خشونت را در ید اختیار خود گرفته اند ، این موقعیت مارا مطلقا با مشکل جدیدی مواجه می سازد . ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که با این خشونت انحصاری به وسیله جنگ مبارزه کنیم . خشونت در تمامی اشکال آن بی تاثیر و بی فایده است چرا که به وسیله تروریسم بازجذب شده و سیاست را به کناری می نهد ... " ( فاستو برتینوتی )

 

به نظر برتینوتی جنگ و تروریسم منشاء مشخصی ندارند و ارتباطی با مفاهیمی مانند طبقه ، و منافع سیاسی و اقتصادی پیدا نمی کنند . هر خشونتی یا در کنار جنگ طلبی و یا در کنار تروریسم قرار می گیرد بنابراین ما باید از خشونت صرفنظر کنیم . برای تکمیل کردن این تصویر ، برتینوتی به حملات انتحاری ای که در فلسطین در پاسخ به بربریت ارتش اسراییل انجام می شود اشاره می کند و از آن به طور ضمنی این نتیجه را می گیرد که هر گونه مقاومت مسلحانه در مقابل مهاجم منجربه قرار گرفتن در کنار تروریسم می گردد .

اگر فردی در مقابل موارد تاریخی ای نظیر نهضتهای آزادیبخش ملی و مقاومت مسلحانه ضد فاشیستی - نازیستی را یاد آوری نماید ، برتینوتی سریعا خاطر نشان خواهد ساخت که این حکم او شامل گذشته نخواهد شد و تنها برای " اکنون و اینجا " معتبر خواهد بود اما بلافاصله بعد از آن خودش نظرات فوق الذکر را به کل تاریخ جنبش کارگری در قرن بیستم تسری می دهد .

اگر اردوگاههای کاراجباری گولاگ " بیان غایی تناقضاتی باشند که کمونیسم در بطن خود پرورش داده بود و از ایده قدرت و از ایده خشونت ناشی می شدند " آنگاه برتینوتی این سوال را مطرح می کند : آیا ما نباید از خود بپرسیم آیا رابطه ای بین کرونشتات ، گولاگ و اپیزودهایی از تاریخ ما مثلا فویبه وجود ندارد ؟ " ( * )

آش شعله قلمکار برتینتی اکنون آماده است تا در صفحات " کوریرا دلاسرا " و یا " لا ریپابلیکا " عرضه گردد . کرونشتات ، گولاگ ، فویب ، بن لادن ، بوش ، بلشویکها ، تصرف قدرت ، همه و همه به راحتی بر روی هم و زیر عنوان " خشونت " تلنبار می گردند .

مطلب چندان بدیع و دندان گیری در این نظرات وجود ندارد . ایده پایه ای این است که نفس " دست بردن به قدرت " منجر به فساد دوباره انقلاب ، استالینیسم و نهایتا شکست می گردد .

اما آیا واقعا برتینوتی نوشته های اپوزیسیون چپ و انقلابیون و کمونیستهایی که در اردوگاههای کاراجباری به دست استالین نابود شدند را خوانده است ؟ به جای حمله بردن بر تروتسکی او بهتر است که از " انقلابی که به آن خیانت شد " و نوشته هایی که در آن که در آن انقلابیون نحوه از بین رفتن دستاوردهای انقلاب اکتبر توسط ضد انقلاب استالینستی را تحلیل کرده اند بهره بجوید . رودی از خون بلشویسم و استالینیسم را ازهم جدا می سازد . جمع همه اینها در کنار هم به طور اجتناب ناپذیری به انکارایده انقلاب اجتماعی می انجامد .

 

 

جنگ و پاسیفیسم

 

از نظر مارکسیستها ، جنگ امپریالیستی از ذات خشن طبیعت انسان یا از جنون برخی حکومتها نشات نمی گیرد . جنگ امپریالیستی دقیقا در تناقضاتی ریشه دارد که توسط کاپیتالیسم ایجاد گشته اند . سرمايه داری در فرایند توسعه خود یک اقتصاد بین المللی ایجاد می کند . اما همزمان با انکشاف بازار بين المللي تمايل به حفظ مالکیت خصوصی وسایل تولید و مرزهای ملی دارد . در نتیجه بین الملی شدن بازارهای سرمایه داری به جای دستیابی به شرایط هماهنگی عمومی ، منجربه ایجاد تنش دائمی بین گروهایی تجاری بزرگ متفاوت و بلوکهای امپریالیستی برای گشترش سهمشان از بازارها و دفاع از آن می گردد . به جای صلح بین المللی بشریت تا کنون دو جنگ جهانی را تجربه کرده است .

بعد از سال 1945 سرمایه داری توانست به این توهم در بین لایه های وسیعی از کارگران دامن بزند که مسیر صلح آمیز توسعه کشف شده است . رشد اقتصادی پیش بینی نشده همزیستی گرایشات مختف امپریالیستی را در یک فضای " صلح " آمیز امکان پذیر ساخت . قانون عریان تعادل قوا در پس توهمات حقوق بین الملل پنهان گشت . قدرتهای امپریالیستی توانستند که یک مسیر مشترک را در سطح بین المللی طی کنند و البته غالبا در زیر نقاب آبی رنگ سازمان ملل متحد .

به هر فردی که امروزه با جنگ امپریالیستی مخالفت می ورزد ، عنوان " پاسیفیست " اطلاق می شود . البته این قابل درک است که میلیونها کارگر و دانشجو مایل باشند تا خود شان را " پاسفیست " معرفی کنند . البته پاسیفیسم ایدئولوژی مشخصی است که پیش فرضها و استنتاجات خاص خود را دارد . پاسیفیسم از صلح " به طور کلی " دفاع می کند ، در همه زمانها و در همه شرایط اما هنگامی که با تضادهای واقعی رودررو می شویم تناقضات فورا به سراغ ما می آیند .

پاسیفیسم خود را به دفاع از صلح و برادری میان انسانها اغلب در حالت مذهبی آن محدود می کند . در عرصه بین المللی برای صلح در جهان تبلیغ می کند اما در داخل هر کشور مروج صلح اجتماعی و همکاری طبقاتی است . با مردود دانستن تمامي اشكال خشونت ، پاسیفیسم علاوه بر مخالفت با جنگهایی که توسط طبقه سرمایه دار ایجاد گشته اند ، مبارزه طبقاتی برعلیه سرمایه داری را نیز مردود می داند .

 

چند کلمه در باب گاندیسم

 

" من تمامي نفوذ و اقتدارم را برضد مبارزه طبقاتی به کار خواهم گرفت . اگر کسی بخواهدشما را از داراییتان محروم کند ، من را در کنار خود و در مبارزه با او خواهید یافت . " ( گاندی )

 

در مسیر چنین تئوری پردازی ای ، برتینوتی چند بار از گاندی به عنوان نمونه ای برای پاسیفیسم رادیکال نام می برد .

ایدئولوژی گاندی از یک تفکر روشنگرانه خاص یا یک ذهن متساهل ریشه نگرفته بود بلکه بازتابی از منافع طبقاتی معین و ویژه بود . اندیشه گاندی بازتابی از رویاها و در عین حال ضعفهای بورژوازی هند بود . ( که گاندی نماینهده و رهبر آن به شمار می رفت ) . بورژوازی هند در زیر بال و پر و حمایت امپریالیسم انگلستان رشد کرد . آنها استقلال را هدف گرفته بودند اما در عین حا ل از امکان یک انقلاب پرولتری بیشتر می ترسیدند . این تناقض در ریاضت کشی و انفعال گاندی وار انعکاس پیدا کرده بود که امید داشت استقلال را از خلال رفرمهایی که به توده مردم مجالی برای شورش و خیزش ندهد به دست آورد . |

در سال 1920 اعتصابی در کارخانه نساجی هند در گرفت . حزب کنگره فورا راه حلی را در جهت اثبات وفاداری به تاج و تخت انگلیش تصویب نمود و گاندی بر علیه این اعتصاب که آن را جلوه ای از " هرج و مرج سرخ " نامید موضع گرفت .

در سال 1928 نیروهای انگلیسی رزمنده جوانی به نام بگات سینگ را دستگیر نمودند و او را به جرم ایجاد اغتشاش دادگاهی نمودند و موجی از اعتصاب و تحرک پیرامون دادگاه سینگ به راه افتاد . دقیقا در همین موقع بود که گاندی تصمیم گرفت راهپیمایی نافرمانی مدنی خود را آغاز کند . راهپیمایی ای که زیرکانه و به منظور تخلیه پتانسیل اعتراضی جنبش توسط انگلیس تحمل شد .

راهپیمایی در ا9 مارس 1931 و با امضای توافقنامه ای بین گاندی و نماینده پادشاهی انگلستان و بدون کوچکترین اشاره ای به امکان عفو سینگ به اتمام رسید . چهار روز بعد سینگ به دار آویخته شد .

بين سالهاي 1942 تا 1946 امواج انقلابي هندوستان را به لرزه در آورد و انگلستان را مجبور ساخت تا استقلالی صوری به آن اعطا نماید . به منظور از خط خارج ساختن اعتراضات حول مسائل مذهبی انگلیس با همکاری طبقه حاکمه هند تصمیم گرفت که شبه قاره را به دو کشور تقسیم کند : هندوستان با اکثریت هندو و پاکستان با اکثریت مسلمان . در پایان این صلح دوستی گاندی با کشیدن این خط مرزی بین مسلمانان و هندوهایی که تا آن موقع در کنار همدیگرو با صلح و آرامش زندگی کرده بودند موافقت کرد . جدایی هند و پاکستان منجر به برجاماندن یک میلیون کشته و حدود ده میلیون آواره گردید . امروزه هند و پاکستان دو کشور دارای بمب اتمی هستند و در مرزهای آنان تنش دائمی وجود دارد و این همان صلح و آرامشی است که توسط پیامبر عدم خشونت برای آنها به ارمغان آورده شده است .

 

 

دموکراسی بورژوایی و خشونت

 

" نقش حقیقی مشروعیت بورژوایی چیست ؟ اگر یک شهروند آزاد توسط دیگری در یک حصار و اتاق در بسته توقیف شود ، آنگاه هرکسی اعتراف خواهد کرد که این عمل را بايد عملی متجاوزانه و خشونت بار محسوب کرد اما اگر دقیقا همین عمل در کتابی به نام قانون جزا مکتوب شده باشد و آن اتاق هم سلول زندان پادشاهی پروس باشد ، این عمل فورا به یک عمل صلح آمیز قانونی مبدل می گردد . به طور خلاصه باید گفت آنچه تحت عنوان مشروعیت قانونی توصیف می گردد چیزی جز خشونت طبقه حاکم که به لباس قانون در آمده باشد نیست . در واقع مشروعیت بورژوازی ( و پارلمانتاریسم به عنوان مظهر آن ) در حقیقت بیان اجتماعی مفروض خشونت بورژوازی است که از شالوده اقتصادی نشات می گیرد ... " ( رزا لوکزامبورگ )

 

آنچه تحت عنوان " صلح " در چارچوب سرمایه داری توصیف می شود چیزی جز یک سیستم صلح آمیز استثمار ، فقر و بیکاری نیست که به وسیله خشونت سازمان یافته دولت و جنگهای امپریالیستی برقرار می گردد . خشونت روزانه که این رژیم از آن سرشار است ، در پشت نقاب اخلاقیات و قوانین مشترک و مورد قبول همگان جریان دارد . اما مشروعيت و اخلاق مفاهيمي ازلی و ابدی نیتند بلکه ساختارهایی تاریخی اند . همانطور که برده داری در اعصار باستان قابل پذیرش بود ، در چارچوب نظام کاپیتالیستی ، برده ساختن میلیونها نفر توسط گروههای سرمایه داران و اداره اقتصاد بر مبنای حرص سود ، یک حق اخلاقی توصیف می گردد .

اگر گروهی از کارگران کارخانه ای را اشغال کنند تا آن را بر اساس نیاز خودشان اداره نمایند آنها عملی غیر اخلاقی و غیر قانونی را مرتکب شده اند . اگر دسته ای از مردان لباس آبی بپوشند و پلیس خوانده شوند به منظور خلع ید از متصرفین کارخانه را اشغال نمایند و کنترل مالک بر کارخانه را مجددا برقرار نمایند عملی اخلاقی و قانونی را انجام داده اند و خشونت آنان مشروع است . و اين عمل مشروعتر خواهد بود اگر پلیسها کار خودشان را با استناد به مجوزی که طبق قوانین مصوب پارلمان یعنی منزلگاه طبیعی حاکمیت ملی صادر شده باشد انجام دهند .

همه افراد ظاهرا در بهره گیری از مواهب دموکراسی مساوی اند . اومبرتو آنجللی { رییس کارخانه فیات } یک رای دارد همانطور که یک کارگر ساده کارخانه فیات یک رای دارد اما در روی زمین و در دنیای روابط واقعی اقتصادی و اجتماعی کارگر ساده در فکر این است که چگونه شب را به صبح برساند اما آنجللی اهرمهای اساسی اقتصادی کشور را در دست دارد . هنگامی که پارلمان تصور یک مناظره دموکراتیک بین طبقات را خلق می نماید و بمثابه مکانی که در آنجا نمایندگان آزادانه انتخاب می شوند و بحث بر سر سرنوشت کشور در می گیرد شناخته مي شود ، در حقیقت این بورژوازی است که کنترل اقتصاد ، رسانه ها ، تلویزیون و ... ( و تصمیمات کلیدی در آن حیطه ها ) را در دست دارد .

 

 

تصرف كاخ زمستانی

 

" رفیقی به من گفت : انقلاب با روشهای صحیح پرولتری انجام شده است : به واسطه " سازماندهی " و همین دلیل آن است که ما در پتروگراد اینچنین راحت و کامل به پیروزی رسیدیم " ( نخستین سال انقلاب روسیه / ویکتور سرژ)

 

حادثه نصرف کاخ زمستانی توسط کارگران روسی در جریان انقلاب 1917 روسیه به عنوان سمبل اندیشه نادرست بلشویکها به حساب می آید : این که انقلاب تنها می تواند به واسطه شیوه های برتر نظامی صورت پذیرد و یا اینکه یک کودتای انقلابی تمام آن چیزی است که برای تصرف قدرت مورد نیاز می باشد . اين اندیشه ها به راستی نادرستند اما به همان اندازه ارتباطی با تفکرات بلشویسم ندارند . به همان روال سابق ، مثالهای برتینوتی دقیقا برعکس آنچه او تمایل دارد را نشا ن می دهند .

انقلاب اكتبر في الواقع مرحله دوم انقلابی بود که در فوریه همان سال روی داده بود . انقلاب فوریه شوراها را خلق کرده بود و انقلاب اکتبر تمام قدرت را به آنان منتقل کرد . دستگاههای دولت کهن که ابزار سرکوب در خدمت سرمایه داران بزرگ و مالکان ارضی بودند سرنگون شدند و دستگاههایی که از هزاران شورای کارگری و دهقانی تشکیل شده بود جانشین آنها گشتند .

البته سرنگونی دستگاههای بورژوازی یک هدف در خود نبود بلکه به عنوان شرط اساسی انتقال از سیستم کاپیتالیستی به سوسیالیستی تلقی می شد .

مشاركت پرولتاریا در روزهای اکتبر آنچنان عظیم بود که دولت به سادگی تبخیر شد ! قلعه پتروپول به دست سربازانی که در حیاط آنجا همدیگر را ملاقات کرده بودند تصرف شد . کاخ زمستانی با آرامش محاصره شد و یک رزمناو چند شلیک خالی به سمت آن انجام داد تا ساکنان آن تسلیم شدند . ژنرالهای تزاری که تعهد داده بودند کاری بر ضد انقلاب صورت ندهند جند هفته بعد در راس نیروهای ضد انقلابی و ارتش سفید سعی کردند انقلاب را به به وسیله توحش و تخریب به نابودی بکشانند . و از آن مهمتر هنگامی که کاخ زمستانی تصرف می گردید مجمع سراسری شوراها با نمایندگانی که توسط میلیونها کارگر ، دهقان و سرباز انتخاب شده بودند واگذاری زمین را به دهقانان تصویب نمودند ، آغاز ساختمان سوسیالیسم را اعلام نمودند و خواهان توقف فوری جنگ و خصومت در جبهه ها شدند و تمایل خود را به صلح بدون الحاق طلبی اعلام نمودند .

 

در رابطه با مساله خشونت و عدم خشونت نیز ، آنچه که " حمام خون " بلشویکها نامیده می شود به یک حمام خون واقعی که به وسیله کاپیتالیسم به راه افتاده بود یعنی کشتار جنگ جهانی اول نقطه پایان گذارد .

 

 

مساله دفاع از خود

 

پیترو ایگنارو ( یکی از رهبران حزب کمونیست ایتالیا که عضو جناح چپ حزب بود و برای ما بمثابه پدربزرگ جنبش محسوب می شود ) یکی از اولین کسانی بود که به احکام برتینوتی واکنش نشان داد و خاطر نشان ساخت :

" سوالی در اینجا هست که فاستو { برتینوتی } به ایضاح آن نمی پردازد : چه باید بر علیه خشونت مسلح اشغالگر انجام داد ؟ چه راهی برای میلیونها توده مردم در سراسر جهان برای دفع خطر و خشونت آمریکا وجود دارد ؟ آیا مقاومت مسلحانه جزء الزامات ما هست یا نیست ؟ آیا حق دفاع از خود که کاربرد اسلحه را لازم می سازد برا ی ما وجود دارد یا نه ؟

ما سعي مي كنيم حتي در قالب عبارات خیلی کلی به این سوال پاسخ گوییم : ما به عنوان مارکسیست این نظم را مردود می شماریم : سیستمی که هسته اساسی تمام خشونتها یعنی استثمار انسان توسط انسان را در خود دارد .

ما از سوی دیگر تروریسم را محکوم می کنیم . قدرت سرمایه داری در این یا آن مقام و این یا آن بانک نهفته نیست و با ترور کردن یک سرمایه داریا منفجر ساخن یک بانک از بین نمی رود . قدرت کاپیتالیسم در مالکیت خصوص وسایل تولید متجلی می شود و این همان چیزی است که باید نابود شود . اما هیچ طبقه حاکمی منافع خودش را بدون نزاع وا نمی گذارد . آنها آماده اند تا هرگونه خشونتی را بر علیه انقلاب از خود نشان دهند . به نظر مارکسیستها هر گونه ای از خشونت به شکلی صریح دفاع از خود را الزام آور می سازد .

البته اين مسائل باعث نمی شود که دست بردن به خشونت را در هر موردی مجاز بدانیم . اما هنگامی که خشونت از توده ها در بستر چشم انداز تغییر انقلابی جامعه صادر می شود قابل قبول است و این دلیل مخالفت ما با اعمال تروريستي امثال بریگادهای سرخ و اتا { چریکهای آزادیبخش باسک اسپانیا } دلیل تایید تمامی انقلابهای بزرگ پیشین توسط ماست . و این تنها یک بحث تاریخی نیست . مارکسیسها امروز از نیروهای نظامی کارگری و دهقانی که در بولیوی و ونزوئلا شکل گرفته اند و از فرایند انقلابی یر علیه تجاوز خشونت بار طبقه حاکم و امپریالیسم دفاع می کنند .

 

***************************************************************************

 

پانویس :

 

فویبه ( Foibe) :

 

نام حفره های سنگی در مرزهای شمال شرقی ایتالیا .

 

در پایان جنگ جهانی اول ایتالیا به عنوان یکی از دول پیروز حاکمیت خود را به شبه جزیره ایستریا و دالماتیا و آنچه که خود نواحی " تاریخا " ایتالیایی می نامید گسترش داد . حق تعیین سرنوشت برای حدود نیم میلیون تز اهالی اسلوونیايي و کروات که در آنجا زندگی می کردند نادیده گرفته شد . طبق برنامه های " ایتالیایی کردن " رژیم فاشیستی زبانهای اسلاو به شدت سرکوب شدند و استفاده از اسامی ایتالیایی برای افراد و اماکن اجباری گردید و این سیاستها همزمان با سرکوب جنبش کارگری در ایتالیا پیش برده می شد .

بعد از سقوط حکومت فاشیستی در آوریل و قبل از واگذاری حکومت جدید در سپتامبر 1943 ، پارتیزانهای ارتش آزادیبخش یوگسلاوی کنترل قسمتهایی از ایستریا را برای حدود 3-4 هفته و تا زمان برقرای مجدد حکومت نازی - فاشیستی که منجر به کشته شدن 13 هزار نفر از اهالی منطقه و نابود کردن بخش عمده ای از آن گردید ، در دست داشتند .

بعد از پایان جنگ جهانی اول مشخص گردید که در فاصله حکومت پارتیزانها بر آن منطقه تعدادی از افراد کشته شده اند و اجساد آنها در حفره های سنگی یا همان فویبه قرار داده شده است . تعداد آنها در حدود 300 نفر بود و شامل رهبران فاشیست ، پلیس فاشیست و آنهایی که با حکومت فاشیستی همکاری کردند می شد .

بدون شک بخش عمده ای از این کار توسط مردم محلی ای که خارج از دستور پارتیزانها عمل می کردند انجام شده است . اين تنها واكنش مردم عادی ای بود که از شکنجه و کشتارها ی وحشتناک فاشیستها به خشم آمده بودند . اما این جنبه از حادثه که بمثابه یک عمل خودجوش از سوی بخشی از مردم عادی انجام شده است همواره توسط راست در ایتالیا نادیده گرفته می شود و متناوبا از این حادثه به عنوان " خشونت کمونیستی " نام می برند . راستها ادعا می کنند که این افراد تنها به خاطر ایتالیایی بودنشان کشته شده اند و از یاد می برند که ما در مورد جنایتها و قساوتها ی فاشیستها و نازیها صحبت می کنیم . برای واقف شدن بر نمونه ای از این اغراقات باید به گودال سنگی " باسوویزا " اشاره کنیم که در حدود 20 جسد در داخل آن کشف شد اما در تبلیغات راستها ادعا می شود که حدود 2500 جسد از این گودال بیرون آمده است .

تعداد واقعی افرادی که در اثر در سال 1943 توسط پارتیزانهای کمونیست دستگیر و یا تبعید شدند به حدود 2 تا 3 هزار نفر بالغ می شود که عمدتا همکاران با رژیم فاشیستی را شامل می شود که در جنایات عظیمی که فاشیستها علیه اسلوونیاییها و کرواتها به راه انداختند سهیم بودند . تنها بخشي از این مساله در " فویبه " اتفاق افتاد که راست ایتالیا در مورد آن از دهها هزار نفری !! که توسط کمونیستها کشته شده اند سخن به میان می آورد . آنها مطمئتا این تبلیغات را برای پنهان کردن جنایات خودشان که شامل کشتن هزاران نفر از مردم و کارگران ایتالیا و نیز یهودیهای ایتالیایی می شود که به اردوگاههای هیتلر فرستاده شدند و در آنجا به فتل رسیدند .

رهبران چپ ایتایا باید این حوادث را در بستر واقعی خود مورد بررسی قرار دهند و از حق مردم برای دفاع از خود در مقابل تهاجم و اشغال دفاع کنند و ریاکاری و اغراق راستها را محکوم نمایند . باید خاطرنشان ساخت که عملیات ارتش فاشیستی موسولینی در یوگسلاوی از آوریل 1941 تا سپتامبر 1943 ( قبل از حادثه فویبه ) باعث کشته شدن 250 هزار نفر در در اردوگاههای کار و زندانها به تلافی عملیات پارتیزانهای کمونیست گردیده بود. برخی رهبران چپ تمایل دارند در مقابل تبلیغات راستها کوتاه بیایندو سعی کنند به نحو ذلت باری از خودشان یک تصویر ضد خشونت و قابل احترام ارائه دهند. سخنان آخر برتینونتی مثال بارزی برای این مساله است .